قوله تعالى: «و الله أخْرجکمْ منْ بطون أمهاتکمْ» آدمى را منزل اول از منازل وجود شکم مادر است: اول آبى، آن گه علقه‏اى، آن گه مضغه‏اى، پس استخوانى و پوستى، آن گه جانورى، چون چهار ماهه شود زنده شود، شخصى زیبا، صورتى پرنگار، درو از الطاف کرم تعبیه‏هایى که عاقل در آن نگرد از تعجب خیر فرو ماند، در وى دماغ آفرید سه طبقه بر هم ساخته: در اول فهم نهاد، در دوم عقل، در رسوم حفظ، وانگه کمال حکمت را دماغ سرد و تر آفرید که مقابل وى دلست گرم و خشک تا بخار دل و حرارت دل که باو رسد او را زیان ندارد، دل بیافرید رگهاى جهنده درو پیوسته و حیاة در او روان، جگر بیافرید رگهاى آرمیده درو پیوسته غذاء همه تن درو روان، معده بیافرید امعاء درو پیوست، جاى نطفه بیافرید مثانه و انثیین درو پیوست، دماغ نرم و تر آفرید تا سخن در گیرد، پوست پیشانى سخت آفرید تا موى نرویاند، پوست ابرو میانه آفرید تا موى رویاند لکن دراز نگرداند، محل نور چشم پیه گردانید تا آن را تباه نکند، زبان بر محل لعاب نهاد تا زود برود، آسان سخن گوید، بر مراد وى چنانک خواهد، بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برد سر حلقوم بسته شود طعام بمجراى نفس نرسد، آن گه طعام بحرارت جگر در معده پخته گردد و آن را بعروق و اعضاء رساند.


درنگر تا از یک قطره آب چه آفرید و چند آفرید از استخوان و گوشت و پوست و پیه و زهره و جگر و سپرز و رگ و پى و موى و ناخن و دندان، چون آن خلقت بکمال حکمت تمام شود و نه ماه بسر آید از شکم مادر بفرمان حق جل جلاله قصد دنیا کند اینست که رب العزه گفت: «و الله أخْرجکمْ منْ بطون أمهاتکمْ» چون در دنیا آید نادان و بى علم آید چنانک گفت: «لا تعْلمون شیْئا» رب العالمین بکمال لطف و رأفت و رحمت خویش او را سمعى دهد که لطایف ذکر بوى شنود، بصرى دهد که عجایب صنع بوى بیند، دلى دهد که مهر و محبت حق را بشاید، آن گه گفت: «لعلکمْ تشْکرون» این همه بآن کردم تا نعمت من بر خود بشناسید و از من آزادى کنید نه چنانک دشمنان کردند که نعمت بشناختند و آن گه انکار کردند که حوالت نعمت با دیگرى بردند و آزادى از دیگرى کردند، و ذلک فى قوله تعالى: «یعْرفون نعْمت الله ثم ینْکرونها»، شناخت نعمت نیکوست و شناخت منعم نیکوتر زیرا که شناخت نعمت انکار را بوى را هست و شناخت منعم جز بر استقامت نرود، کافران را شناخت نعمت بود اما شناخت منعم نبود، لا جرم انکار بار آورد و جحود.


یکى از پیغامبران گفت بار خدایا نعمت بر کافران بى شمار مى‏ریزى و بر سر مومنان بلا مى‏انگیزى سبب چیست؟ فرمان آمد از جبار کائنات که آفریدگان همه بندگان و رهیگان من‏اند، بلا و نعمت بارادت و مشیت منست، مومن در دنیا گناه کند و آخر عهد که روى بعقبى نهد خواهم که پاک و بى گناه بر من رسد و مرا بیند، بلا بر وى گماردم در دنیا و آن را کفاره گناهان وى کنم، و کافر در دنیا نیکوئیها کند آن نیکوئیها را در دنیا بنعمت مکافات کنم تا چون بر ما رسد وى را هیچ حق نمانده باشد و او را عقوبت تمام کنم، خواست ما اینست و ارادت ما چنین است و کس را بر خواست ما اعتراض نیست و از حکم ما اعراض نیست.


«یعْرفون نعْمت الله ثم ینْکرونها» قومى گفتند این در حق مسلمانانست که روزگارى در طاعت بسر آرند و طریق ریاضت و مجاهدت بحکم شریعت بر دست گیرند، اما بعاقبت عجبى در ایشان آید که راه بریشان بزند و آن طاعت بر ایشان تباه کند، و عجب آنست که آن طاعت و عبادت بنزدیک حق جل جلاله خدمتى پسندیده داند و اهتزازى و شادیى در خود آرد که این صفت من است و قوت من و غافل ماند از آنک نعمت خداست و فضل او بر وى وانگه از زوال نعمت نترسد و ایمن رود.


مصطفى (ص) گفت سه چیز است که هلاک مرد در آنست: یکى بخل که مرد او را فرمان بردار شود، دیگر هواى نفس که مرد فرا پى آن نشیند، سوم آن مرد که بخویشتن معجب بود. یکى از جمله بزرگان دین گفته: اگر همه شب خواب کنم و بامداد شکسته و ترسان باشم دوست تر از آن دارم که همه شب نماز کنم و بامداد بخویشتن معجب باشم. و عبد الله مسعود گفت هلاک دین مرد در دو چیز است: یکى عجب، دیگر نومیدى این از آن گفت که هر که نومید شد از طلب فرو ایستاد و فترت در وى آمد نیز عبادت نکند، همچنین معجب در خود مى‏پندارد که از طلب بى نیازست که کار وى خود راستست و آمرزیده.


«و یوْم نبْعث فی کل أمة شهیدا علیْهمْ منْ أنْفسهمْ» تأتى یوم القیامة کل امة مع رسولهم فلا امة تساوى هذه الامة کثرة و فضلا و لا رسول کرسولنا (ص) رتبة و قدرا.


... «و نزلْنا علیْک الْکتاب تبْیانا لکل شیْ‏ء» فیه للمومنین شفاء و هو لهم ضیاء و على الکافرین بلاء و هو لهم سبب محنة و شقاء.